من از اشکی که می ریزد زچشم یار می ترسم...
شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۰ ب.ظ
من از اشکی که می ریزد زچشم یار می ترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم
همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن منجی درون غار می ترسم
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار می ترسم
اسماعیل
انگالی
http://www.montazer.ir/